از ویتنام تا اندیمشک با امیرسرتیپ مهدی رادفر

به گزارش مجله عکس، مسئولیت ما در ویتنام بر عهده شهید ولی الله فلاحی بود که در آن دوره درجه سرهنگی داشت. شرایط ویتنام به گونه ای بود که سایر نظامیان هر کاری که می خواستند می توانستند انجام بدهند. اما شهید فلاحی در همان زمان برای اینکه افراد منحرف نشوند برنامه های خاص در قالب انجام مسابقات ورزشی و مراسم های مذهبی تدارک می دید.

از ویتنام تا اندیمشک با امیرسرتیپ مهدی رادفر

با ما همراه باشید تا با بهترین تور ویتنام سفر کنید.

سرتیپ دوم زرهی ستاد جانباز مهدی رادفر در شهرستان نطنز متولد شده است دوره دبستان و دبیرستان را تا کلاس نهم در همین شهرستان خوانده و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و دیپلم ریاضی را سال 1339 از دبیرستان نظام دریافت کرد. پس از آن کنکور داد و همزمان در دانشکده های فنی و افسری پذیرفته شد.

مختصری از کارنامه تخصصی سرتیپ رادفر

سرتیپ رادفر در گفت وگو با خبرنگار سرویس فرهنگ حماسه خبرنگاران می گوید:اما به علت مسائلی که داشتم و همچنین علاقه ام به لباس نظامی و خدمت گذاری ترجیح دادم به دانشکده افسری بروم. پس از آن سال 42 فارغ التحصیل شدم و با درجه ستوان دومی به یک گردان تانک در تهران منتقل شدم. در سال 1345 دانشکده زبان را به اتمام رساندم و سال 1349 نیز دوره مقدماتی را در مرکز زرهی شیراز گذراندم. سال 1350 دوره عالی زرهی را در مرکز زرهی شیراز گذراندم و سال1351 برای گذراندن دوره تانک چیفتن به انگلستان رفتم و چند ماهی در آنجا بودم. در این زمان مدتی مترجم کلیه پرسنلی بودم که این مدل از تانک ها را آماده بهره برداری می کردند.

اعزام ارتش ایران به جنگ ویتنام

سال 54 نیز به همراه 120 ارتشی از ایران از سوی سازمان ملل متحد به جنگ ویتنام مأمور شدم و حدود یک سال به عنوان ناظر سازمان ملل به ویتنام جنوبی رفتیم. آن موقع ویتنام شمالی و جنوبی وجود داشت و پس از غالب شدن ویتنام شمالی هر دو کشور یکی شدند.با مسائل بسیار زیادی که در حالت جنگی برای ما پیش آمد از منطقه فوبای در استان دانانگ ویتنام جنوبی توانستم بدون اینکه وسیله های شخصی ام را بردارم از مهلکه جان سالم به در ببرم چرا که شورشی ها محلی که ما بودیم را به تسخیر درآورده بودند بنابراین هلی کوپتر عمودی در محلی که ما بودیم نهاده شد و من توانستم به اسکی هلی کوپتر متصل شوم و در حالی که هلی کوپتر پرواز می کرد از آنجا دور شوم. از دانانگ هم به پایتخت کشور ویتنام جنوبی یعنی شهر سایگون آمدیم.

در آن جا یک هفته منتظر ماندیم که هواپیمایی ما را به ایران بازگرداند اما هیچ شرکتی حاضر به چنین کاری نبود. تا مسئولین وقت ایران با فرانسوی ها هماهنگ کردند و یک فروند هواپیمای ایرفرانس ما را در ویتنام سوار و در تایلند پیاده کرد. 48 ساعت در فرودگاه ماندیم تا ایران ایر ما را به ایران منتقل کرد. یادم می آید هنگامی که از دانانگ تصمیم داشتیم پرواز کنیم فقط یک هواپیما وجود داشت. مردم و مسئولین ویتنام به فرودگاه هجوم آورده بودند. شرایط تلخ و ناگواری رقم خورد. چرا که هرکس می خواست جان خودش را نجات بدهد. پس از آن که سوار هواپیما شدیم عده ای آمدند و از بدنه هواپیما آویزان شدند.

ناظران ایرانی آتش بس در ویتنام

آن موقع چهار کشور ناظر آتش بس میان دو کشور ویتنام جنوبی و شمالی بودند و در صورتی که هر یک از طرفین نقض آتش بس می کرد ما در محل حضور می یافتیم و با توجه به تخصص و ابزارهایی که داشتیم به آنالیز ابعاد حادثه می پرداختیم و پس از آن صورت جلسه ای را تنظیم و نتیجه را به سازمان ملل اعلام می کردیم. کشورهایی مانند ایران و اندونزی که به عنوان دنیا آزاد شناخته می شدند و مجارستان و رومانی از جمله این ناظران بودند که در تیم های هشت نفره به انجام مأموریت های خود در ویتنام می پرداختند. مجارستان و رومانی را خود کمونیست ها مشخص نموده بودند.

جنایت آمریکایی ها در ویتنام

مسئولیت ما در ویتنام بر عهده شهید ولی الله فلاحی بود که در آن دوره درجه سرهنگی داشت. شرایط ویتنام به گونه ای بود که سایر نظامیان هر کاری که می خواستند می توانستند انجام بدهند. اما شهید فلاحی در همان زمان برای اینکه افراد منحرف نشوند برنامه های خاص در قالب انجام مسابقات ورزشی و مراسم های مذهبی تدارک می دید. اوضاع در ویتنام بسیار بد و تأسف بار بود. شهید فلاحی بسیار مسلمان و متعهد بود. خدا او را رحمت کند. در زمان تعطیلات یا خارج از موقع خدمت نیروهای ایرانی را برای ورزش می برد و بیشتر هم والیبال بازی می کردیم تا نیروها گروهی با هم پیوند داشته باشند. تمام کوشش اش این بود که نیروهای ایرانی سالم و سلامت باقی بمانند.

در مقابل هنگامی که آمریکایی ها دست به جنایت در ویتنام زدند دو ناهنجاری را در آنجا رواج دادند. یکی از آن ها اعتیاد جوانان ویتنامی و دیگر تجاوز به دخترها و زنان بود. جنگ ویتنام باعث شده بود آمریکایی ها از فقدان مردان جوان در شهرها و فقری که مردم آن جا داشتند سوء استفاده بنمایند و کارهای پلید و زشتی انجام بدهد که نتیجه اش تولد فرزندان نامشروع بسیاری در ویتنام شد. مردان در ویتنام یا جزو انقلابیون ویت کونگ بودند یا جزو ارتش ویتنام. آنها که در شهر بودند یا معلول بودند یا پیر. از همین رو ممانعتی برای همراهی دختران ویتنامی با سربازان آمریکایی وجود نداشت.

پس از اینکه به ایران آمدیم حدود یک هفته در پادگان جِی در قرنطینه بودیم و حتی خانواده هایمان نیز از پشت میله ها با ما در ارتباط بودند. پس از سرانجام مدت قرنطینه من به همدان مأموریت یافتم و به عنوان فرمانده گردان 227 تانک همدان تا زمان انقلاب فعال بودم.

سال 56 نیز در کنکور دانشکده فرماندهی و ستاد قبول و مشغول به تحصیل شدم. پس از آن انقلاب پیروز شد. بنابر شرایطی که ایجاد شده بود فرماندهان ارتش جابجا می شدند. خوشبختانه به واسطه حضور افرادی مانند شهیدان کلاهدوز، اُقارب پرست، فلاحی و زنده یاد سرلشکر محمد سلیمی یک کمیته انقلابی در ارتش تشکیل شده بود که به فعالیت های انقلابی و مذهبی درون ارتش می پرداختند. من هم در اوایل فعالیت کار این گروه پیش آن ها رفتم و گفتم که چون از ابتدای ورود به ارتش در واحد رزمی بودم می خواهم مدتی به ستاد ارتش منتقل بشوم و زمان بیشتری برای خانواده ام بگذارم.

آنها پرسیدند که می خواهی کجا منتقل بشوی؟ من واحد زرهی شیراز را پیشنهاد دادم. برای همین مهر 58 به عنوان استاد تاکتیک مرکز زرهی به آن جا منتقل شدم. سه ماه در آنجا ماندم و شهید اقارب پرست من را فراخواند و گفت: ارتش احتیاج دارد باید به واحد رزمی باز گردی. او مدتی معاون من بود و کاملا با قابلیت های من آشنایی داشت. شهید کلاهدوز نیز مدتی فرماندهی دسته من را بر عهده داشت. برای همین دیگر نمی شد امتناع کنم.

حضور در قائله کردستان

پس از این گفت وگو به عنوان معاون تیپ یک لشکر16 به قزوین رفتم. تا اردیبهشت سال 1358 همراه خانواده ام آن جا بودم. در همین زمان غائله کردستان شروع شده بود. به من مأموریت دادند که باید به پادگان بانه و شهر بانه بروم چون چهار ماه در محاصره ضد انقلاب بود. من به همراه یک گردان تانک، یک گروهان پیاده، یک گروهان سوار زرهی، یک دسته مهندسی، یک دسته آماد،یک دسته آتشبار توپ خانه و یک دسته مخابرات به عنوان یک گروه رزمی که تکمیل بود و تحویل من داده بودند به دیواندره رفتیم تا به سقز و از آن جا هم به بانه برویم.

ما ابتدا به زنجان رفیتم و با هلی کوپتر به شناسایی هوایی منطقه پرداختیم. زمینی به هیچ عنوان مقدور نبود. حرکت ما مصادف با اواخر اردیبهشت ماه 58 شد. در دیواندره یک منطقه تجمعی گرفتیم و 48 ساعت در آن جا ماندیم تا بقیه واحدها آماده بشوند. سپس به حالت آتش و حرکت به منطقه جاده دیواندره و سقز رفتیم تا آزادش کنیم. جاده و روستاها در اختیار ضد انقلاب بودند. حدود 28 یا 29 اردیبهشت 58 گروه رزمی را حرکت دادیم.یک گروهان سوار زرهی جلودار ما بود و فرماندهی آن را سروان محمدی فر که بعدا فرمانده نیروی زمینی ارتش شد بر عهده داشت.

او چهار پنج کیلومتر جلوتر از ما حرکت و امنیت اطراف جاده و خود جاده را تأمین می کرد و گزارش می داد. از ساعت 8 صبح تا 17مسیری به مسافت 120 کیلومتر را پیمودیم و به این ترتیب به سقز رسیدیم. در بیرون پادگان منطقه ای را به عنوان منطقه تجمع نیروها انتخاب کردیم. یک تیپ از لشکر 28 سنندج نیز در سقز مستقر بود. یادم می آید سرهنگ احمد مدرکیان فرمانده اش بود. تجدید تدارکات و با سایر نیروها هماهنگی کردیم. واحدی هم که در بانه محاصره بود مربوط به تیپی بود که در سقز حضور داشت. آنها درون یک پادگان در بانه گیر افتاده بودند و تدارکات با هلی کوپتر به دستشان می رسید.

آن موقع یک افسر جوان در کردستان حضور داشت که او را نمی شناختم. این افسر شهید بزرگوار صیاد شیرازی بود. او آن موقع نماینده امام در کردستان بود. جلسه ای تشکیل دادیم و همه مسئولین گروه های رزمی ما، بچه های تیپ نوهد و همراهان شهید صیاد آن جا حضور داشتند. در جلسه ما یک صورت جلسه به تصویب رسید که پیش از حرکت هلی کوپتر به شناسایی بپردازد، تامین را برقرار و دیدگاه ها ضدانقلاب را منهدم کند تا ستون حرکت کند. چون فعالیت ضد انقلاب معمولا شب ها انجام می شد، امضاء کردیم که ساعت 17 در هرکجا که رسیدیم توقف کنیم و روز بعد حرکت را ادامه بدهیم. همین کار را انجام دادیم. ساعت 8 صبح حرکت کردیم و حدود ساعت13 به گردنه خان رسیدیم. یک سوی ما کوه و دیگرش پرتگاه بود. از ساعت یک تا سه بعد از ظهر آن جا توقف کردیم. قرار بود هواپیما ابتدا بیاید و منطقه را بمباران کند اما این کار انجام نشد تا اینکه قرار شد همان هلی کوپترها به پرواز درآیند و توپخانه نیز حمایت کند. گردنه را شدیدا زیر آتش گرفتیم. پس از سرانجام کار ستون را حرکت دادیم و حدودا ساعت 17 به سر گردنه رسیدیم.

جزئیات حضور ارتش در بانه و مقابله با ضدانقلاب

برابر صورت جلسه ای که به امضاء رسیده بود همان جا متوقف شدیم. چون فرمانده ستون بودم به من ابلاغ کردند که حرکت کنید. این ابلاغ به وسیله هلی کوپتر انجام شد. سرهنگ پورموسی فرمانده لشکر قزوین همراه صیادشیرازی در هلی کوپتر بودند. او اظهار داشت که حرکت کنید اما به ایشان یادآور شدم که برابر صورت جلسه اجازه حرکت ندارم. تا اینکه فرمانده لشکر مجدد به من ابلاغ کرد چون موفقیت بدست آورده ایم باید از آن بهره مند بشویم و پیشروی کنیم. من زیر بار نمی رفتم تا اینکه گفتند دستور است و باید بروید.

سه کیلومتر از سر گردنه پایین رفتیم که به محاصره ضد انقلاب درآمدیم. تلفات زیادی به ما وارد شد. راه برگشت نداشتیم و خارج از جاده نیز هیچ اقدامی نمی توانستیم انجام بدهیم. ناچارا مجبور شدیم اظهار داشتیم آن هایی که می توانند دنده عقب به روی گردنه بازگردند. در این روز ما هشت شهید، 12 مجروح و 30 اسیر دادیم. سه تانک ما را منهدم و دو تانک را به غنیمت گرفتند. شب بسیار بسیار پر خطری را گذراندیم.

گذشت تا واحدها مجدد جمع شدند. دفاع دور تا دور تشکیل دادیم. شهید صیاد فردای این روز پیش من آمد و معتقد بود که باید واحدها حرکت نمایند. گفتم: به هیچ عنوان نمی گردد چرا که نیروها روحیه شان را از دست داده اند و حداقل باید یک روز در این جا بمانیم تا با سخنرانی به بازسازی روحیه هایشان بپردازم. صیاد هم قبول کرد.

هماهنگی ها انجام شد. فردای آن روز به همراه شهید صیاد در نوک ستون سوار تانک شدیم. او سمت راست و من سمت چپ تانک نشسته بویم. از آنجا به بانه حرکت کردیم. تا بانه هیچ درگیری نداشتیم چون پادگان بانه در محاصره بود نمی شد به آن جا برویم. در بیرون پادگان یک فرودگاه اضطراری وجود داشت. به آن جا رفتیم و واحدها را سازماندهی کردیم. هر کجا که می دانستیم ممکن است محل تجمع ضد انقلاب یا شاید مهمات و تدارکات داشتند را منهدم کردیم.

بار دیگر همراه صیاد سوار تانک شدیم و همراه سه نفر از بچه های واحد مهندسی به سمت پادگان رفتیم چرا که باید فَنس پادگان را می بریدیم. شرایط به گونه ای نبود که از در بتوانیم وارد پادگان بشویم.ضد انقلاب از قله های آربابا مسلط بر پادگان بود. برای هیمن پس از شناسایی منطقه پادگان ستون را از فنس عبور دادیم. تعداد افرادی که در آن جا بودند ابراز خوشحالی کردند و من و صیاد را روی دستانشان بالا بردند چرا که پس از چهار ماه راه زمینی پادگان آزاد شده بود. داخل ستون مهمات و غذا داشتیم و آنها را میان رزمندگان توزیع کردیم. روحیه به همه بازگشته بود.

تصرف ارتفاعات آربابا توسط رِنجرهای ارتش

پس از 24 ساعت برای ارتفاعات آربابا برنامه ریزی کردیم. دو تا هلی کوپتر کبری فرستادیم که یکی از آن ها را منهدم کردند و خلبانش هم شهید شد. بار دیگر هلی کوپتر فرستادیم اما چون ضد انقلاب مسلط بود مانع پرواز می شدند. تا اینکه نیروهای ویژه ای که همراه صیاد بودند و رنجرها، شبانه از ارتفاعات بالا رفتند و دیدگاه های ضد انقلاب را تصرف کردند و قله های آربابا هم به تصرف ما درآمد. مدت چهار ماه در آن جا بودیم تا اینکه جنگ شروع شد. دستور آمد که لشکر زرهی قزوین باید به اهواز منتقل گردد.

لشکر باید نیروهایش را جمع می کرد. از لشکر 16 عده ای در دره قاسملو ارومیه حضور داشتند و بخشی هم در بانه بودند. این مناطق را تحویل واحدهای دیگر دادیم. به این ترتیب لشکر بایستی آماده حرکت به خوزستان می شد. همه جمع شده بویم. روز31 شهریور ماه در پادگان قزوین بودیم که رژیم بعث عراق از زمین، هوا و دریا هجوم خودش را شروع کرد و قسمتی از خاک کشورمان را به اشغال خودش درآورد. نیروهای ما به حد توان خودش مقاومت کردند. لشکرهایی که در خط داشتیم لشکرهای خط مقدم محسوب می شوند مانند لشکرهای 64 ارومیه، 92 اهواز و 81کرمانشاه. لشکر 16 واحد احتیاط نیروی زمینی است. به این معنی که ابتدا لشکرهای خط مقدم با دشمن درگیر می شوند و سپس هرکجا که احتیاج بود لشکر احتیاط حرکت خواهد نمود.

حضور در اندیمشک

برای حضور در منطقه به ما دستور دادند که ابتدا آمادگی خود را اعلام کنید. لشکر آمادگی خودش را 10 مهر ماه 59 اظهار داشت. آن موقع شهید فلاحی فرمانده نیروی زمینی بود خودش شخصا برای دیدن آمادگی لشکر حضور یافت. برای فرماندهان و افسران سخنرانی کرد و سپس گفت که واحدهای درون پادگان حرکت نمایند. مراسم سان و رژه برگزار کرد و از نزدیک از سلامت و درستی تجهیزات زرهی اطمینان حاصل پیدا کرد. تمام تانک ها، وسایل و تجهیزات را از مقابل دیدگانش عبور دادیم. پس از مشاهده یگان ها دستور آمد که لشکر به اندیمشک حرکت کند. پیشروهای لشکر 15 مهر حرکت کردند و کل لشکر24 مهر ماه حرکت خود را به سوی اندیمشک شروع کرد.

منبع: خبرگزاری ایسنا
انتشار: 22 آبان 1398 بروزرسانی: 20 مهر 1399 گردآورنده: animal-photo.ir شناسه مطلب: 452

به "از ویتنام تا اندیمشک با امیرسرتیپ مهدی رادفر" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "از ویتنام تا اندیمشک با امیرسرتیپ مهدی رادفر"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید