بیدار کردن غول خفته
به گزارش مجله عکس، چین از رقابت برای سلطه بر منطقه و دنیا اجتناب خواهد نمود و به دنبال آن دنیا نیز از تله توسیدید پرهیز می نماید و خطر منازعات بین المللی اعم از منازعات گرم و سرد، دور می گردد (نظریه تله یا دام توسیدید توسط گراهام آلیسون استاد امریکایی علوم سیاسی ارائه شده که در آن نحوه گرایش به جنگ را هنگام قد علم کردن یک قدرت نوظهور در مقابل قدرت های مسلط بین المللی تشریح می نماید.
این نظریه در ابتدا برای تشریح منازعات بالقوه بین امریکا و جمهوری خلق چین به عنوان یک قدرت نوظهور به کار گرفته شد. توسیدید مورخ و فرمانده نظامی یونان باستان حدود چهار قرن پیش از میلاد نظریه مشابهی را در خصوص جنگ های پلوپونزی میان اسپارت و آتن به عنوان یک قدرت نوظهور ارائه نموده و گفته بود که این جنگ ها به دلیل تهدیدی که آتن برای اسپارت به عنوان یک قدرت مسلط داشت، اجتناب ناپذیر بود).
اما هر دوی این دیدگاه ها درباره چین به صورت ریشه ای نادرست بودند. در اقتصاد، چین پس از پیوستن به سازمان تجارت جهانی دقیقاً عکس آن چیزی که پیش بینی می شد، عمل کرد. به جای پایبندی به هنجارهای موجود، چین سازمان تجارت جهانی را بازی داد و با موفقیت سیاست های مرکانتیلیستی (سیاست های سوداگرانه مبتنی بر حداکثر صادرات و حداقل واردت با استفاده از انواع تعرفه و یارانه و حتی شیوه های امپریالیستی) خود را به وسیله سازمانی که قرار بود حامی تجارت آزاد و مخالف تعرفه باشد، به پیش برد. در عرصه بین المللی چین دارایی های معنوی را می سارق، به زور فناوری های بنگاه ها و سرمایه گذاران خارجی را منتقل می نماید، با آنها تبعیض آمیز رفتار می نماید، در فعالیت های مفسده برانگیز مشارکت دارد و از دیپلماسی قرض (بدهکار کردن کشورهای احتیاجمند و سپس سوءاستفاده سیاسی و مالی از آنها) به وسیله ابزارهایی نظیر طرح موسوم به یک جاده، یک کمربند با هدف احیای جاده ابریشم استفاده می نماید. چین همچنین اقتصاد داخلی خود را نیز با شیوه های اقتدارگرایانه و با تحکیم نظام متمرکز کنترل اجتماعی و مالی مدیریت می نماید. امریکا هدف اولیه و اصلی سیاست گذاری های چین با چنین ساختارهایی بود، اما کشورهای دیگر نظیر کشورهای اروپایی، ژاپن و تقریباً همه دموکراسی های صنعتی هدف برنامه های طراحی شده چین بودند. کشورهای دیگری نیز هستند که شاید جزو اهداف اصلی نبودند ولی با این حال قربانی سیاست های چین شدند. علاوه بر این چین در فعالیت های مالی خود نیز به دنبال منافع سیاسی - نظامی است در حالی که جوامع مبتنی بر بازار آزاد این کارها را انجام نمی دهند. چین این کارها را به وسیله شرکت هایی به ظاهر خصوصی که در واقع ابزارهایی متعلق به ارتش و سرویس های امنیتی آن کشور هستند و نیز ادغام مراکز قدرت نظامی و غیرنظامی انجام می دهد. چین همچنین بشدت درگیر جنگ سایبری تهاجمی است که به وسیله آن منافع بنگاه های خصوصی خارجی و به همان اندازه یا حتی بیشتر، محرمانه های دولت های دیگر را هدف قرار می دهد.
از نظر سیاسی نیز چین نه تنها به سمت مردم سالاری پیش نمی رود، بلکه روز به روز از آن فاصله می گیرد. چین در حال حاضر تحت ریاست شی جین پینگ در واقع قدرتمندترین رهبر خود را در اختیار دارد و متمرکزترین و بی سابقه ترین کنترل های دولتی را از زمان رهبری مائو تسه تونگ به این سو، اعمال می نماید. هر دیکتاتوری باید با خطراتی هم روبرو گردد ولی وجود بعضی اختلافات داخلی در ساختار قدرتمند حزب کمونیست را به سختی می توان نشانه ای از جوانه زدن دموکراسی در چین تعبیر و تفسیر کرد. اگر شواهد و مستندات بیشتری احتیاج باشد، شهروندان هنگ کنگ آن را به خوبی ارائه نموده اند. آنها وعده یک کشور، دو نظام حکومتی برای هنگ کنگ را در آستانه نابودی کامل می بینند. همچنین آزار و اذیت نژادی (اقلیت های ایغور و تبتی) و مذهبی (اقلیت کاتولیک و فالون گونگ) به شکل گسترده ادامه دارد. بالاخره اینکه استفاده از استانداردهای اعتبار اجتماعی پکن برای ارتقا سطح شهروندی در سراسر چین، در واقع فقط یک چشم انداز وحشتناک از آینده ارائه می نماید که چنین چشم اندازی از نگاه امریکایی ها به سختی یک منظره آزاد به نظر می رسد.
همان گونه که قبل از پیوستن به دولت ترامپ به طور مکرر در سخنرانی ها و مقالاتم تاکید کردم، قابلیت های نظامی چین در تمام این سال ها در ابعاد مختلف توسعه پیدا نموده است: بنای یکی از برجسته ترین و تهاجمی ترین برنامه های جنگ سایبری، تاسیس یک نیروی دریایی دارای توان دریانوردی طولانی در آب های عمیق و آزاد (نیروی دریایی آب های آبی) برای اولین بار طی 500 سال اخیر، توسعه زرادخانه تسلیحات اتمی و موشک های بالستیک شامل یک برنامه بسیار مهم در زمینه نصب موشک های هسته ای بر روی زیردریایی های اتمی، ساخت تسلیحات ضد ماهواره با هدف کور کردن تجهیزات نظارتی فضایی امریکا، طراحی سلاح های ویژه موسوم به A2 و AD به منظور عقب راندن نیروی دریایی ما از سواحل آسیا، به روز رسانی و مدرن سازی تجهیزات و تسلیحات متعارف ارتش آزادیبخش خلق و بسیاری اقدامات دیگر. چنین دگردیسی و تحولی از سال ها قبل در چین شروع شده و من این تحول را تهدیدی عمیق و بزرگ علیه منافع راهبردی امریکا و دوستان و متحدانش در سراسر جهان می دانم. دولت اوباما در دوره هشت ساله خود اصولاً هیچ اقدامی در این زمینه صورت نداد و فقط نشست و تماشا کرد.
امریکا برای پی بردن به اشتباهات بنیادینی که چند دهه قبل مرتکب شده، بسیار کُند عمل نموده است. ما آسیب های سیاسی و مالی زیادی از این اشتباهات دیده ایم ولی خوشبختانه بازی هنوز تمام نشده است. پس از آنکه دانش و آگاهی ما توسعه یافت و متوجه شدیم چین مطابق قوانین و مقررات ما بازی نمی نماید و به احتمال زیاد هیچ وقت هم قصد نداشته این قوانین و مقررات را رعایت کند، هنوز از توانایی های لازم برای اینکه به طور موثری واکنش نشان دهیم، برخوردار هستیم. برای نشان دادن واکنش مناسب در مقابل چین، درک به موقع ماهیت اقدامات و چالش های چین توسط بخش قابل توجهی از امریکایی ها، اهمیت زیادی دارد. اگر این درک و فهم حاصل گردد، جای نگرانی نخواهد بود. مشهور است که ایسوروکو یاماموتو فرمانده کل ناوگان دریایی ژاپن در جنگ جهانی دوم پس از حمله به نیروهای امریکایی در بندر پرل هاربر گفته بود: ترس من این است که همه آنچه که ما انجام دادیم فقط بیدار کردن یک غول خفته و ترزیق عزم و اراده وحشتناک به آن باشد. (امریکا در آوریل 1943 و در جریان عملیات انتقام، هواپیمای حامل یاماموتو را شناسایی و آن را سرنگون کرد. کشته شدن این فرمانده سرشناس ضربه مهلکی به ارتش امپراتوری ژاپن بود).
ترامپ از بعضی جهات به نگرانی های روز افزون امریکا در قبال چین، تجسم عینی بخشید. او این حقیقت مهم را که قدرت سیاسی - نظامی ریشه در اقتصاد قوی دارد، درک نموده بود. هر چقدر اقتصاد قوی تر باشد، امکانات و قابلیت های بیشتری برای تامین بودجه بزرگ نظامی و امنیتی در دسترس خواهد بود تا با استفاده از آن بتوانیم منافع امریکا را در سراسر جهان محافظت کنیم و با قدرت های متعدد و نوظهور منطقه ای وارد رقابت شویم. ترامپ بارها به صورت صریح و روشن تاکید نموده است که متوقف کردن رشد مالی غیرمنصفانه چین که بهای آن را اقتصاد امریکا می پردازد، بهترین راه برای شکست نظامی چین است. به نظر من این حرف از نظر اصولی کاملاً درست است. چنین دیدگاه هایی باعث ایجاد تغییرات زیادی در مباحثات مربوط به این موضوعات در خود امریکا و از جمله در مراکز قدرت این کشور شد که بشدت دچار تفرقه و دو دستگی بودند. اما پس از همین درک جزیی از مفهوم تهدیدات چین، سوال اساسی این بود که حالا ترامپ چه خواهد نمود؟ مقامات و مشاوران ترامپ از نظر فکری و تئوریک بشدت در قبال این موضوع متفرق بودند. در دولت او کسانی مثل منوچین (وزیر خزانه داری) حضور داشتند که به نوعی حامی سیاست های چین کمونیست بودند و به آنها عاشقان پاندا گفته می شد، گروه دیگر کسانی مثل لری کادلو مشاور ترامپ و رئیس شورای اقتصاد ملی و کوین هَسِت رئیس شورای مشاوران مالی بودند که جزو عاشقان تایید شده بازار و تجارت آزاد محسوب می شدند و دسته سوم نیز بازهای تندرو و جنگ طلبی مثل ویلبر راس وزیر بازرگانی، رابرت لایتهایزر هجدهمین نماینده بازرگانی امریکا و پیتر ناورو مشاور ترامپ در امور تجاری بودند.
خود من هم در این میان بی فایده ترین نقش را داشتم؛ من به دنبال این بودم که سیاست تجاری در قبال چین را در قالب گسترده تر راهبرد امریکا در خصوص این کشور بگنجانم. ما یک شعار خوب داشتیم که از آزادی و باز بودن منطقه موسوم به هند - آرام حمایت می کرد (هند - آرام یک منطقه در جغرافیای سیاسی و جغرافیای زیستی دریاهای کره زمین است که آب های اقیانوس هند، غرب و مرکز اقیانوس آرام و دریاها و مناطق مرتبط با این دو اقیانوس را شامل می گردد). توسعه مفهومی محیط راهبردی به منظور اشتمال جنوب و جنوب شرق آسیا کاری بسیار مهم محسوب می گردد چون تاکیدی بر این نکته است که همه چیز در جهان و آسیا فقط حول چین نمی چرخد. البته طراحی یک راهبرد، با طراحی برچسب های تبلیغاتی (که معمولاً در امریکا) بر روی سپر خودروها نصب می گردد، متفاوت است و ما همیشه کوشش می کردیم این موضوع را شرح دهیم و مانع از گیر کردن کشور در سیاه چاله مربوط به مسائل تجاری چین شویم که اغلب به طور مکرر اتفاق می افتاد. به طور خلاصه این موضوعی بود که در آینده توجهات را به سمت خود جلب کرد.
منبع: ایران آنلاین